قاب زیبای پنجره اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
| ||
|
شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشمهای من نگاه کن چشم اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت......
[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:حسین پناهی, ] [ 10:26 ] [ Emily&fa ]
ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم غژ و غژ گهواره های كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها دوست خوب ِ من وقتي مادری بميرد قسمتی از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد ما بايد مادرانمان را دوست بداريم وقتی اخم مي كنند و بی دليل وسايل خانه را به هم می ريزند ما بايد بدويم دستشان را بگيريم تا مبادا كه خدای نكرده تب كرده باشند ما بايد پدرانمان را دوست بداريم برايشان دمپايی مرغوب بخريم و وقتی ديديم به نقطه ای خيره مانده اند برايشان يك استكان چای بريزيم پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را ما بايد دوست بداريم [ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:حسین پناهی, ] [ 9:14 ] [ Emily&fa ]
در انتهای هر سفر
در ايينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خاک تيره اين زيمن
پايوش پای خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرين سفر
در ايينه به حز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا نديده ای مرا..... ؟ [ یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:حسین پناهی, ] [ 22:2 ] [ Emily&fa ]
جا مانده است چيزی جايی که هيچ گاه ديگر هيچ چيز جايش را پر نخواهد کرد نه موهای سياه و نه دندانهای سفيد.......
خورشيد جاودانه می درخشد در مدار خويش مانيم که يا جای پای خود می نهيم و غروب می کنيم هر پسين اين روشنای خاطر آشوب در افق های تاريک دوردست نگاه ساده فريب کيست که همراه با زمين مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولين و آخرين........
[ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:حسین پناهی, ] [ 21:10 ] [ Emily&fa ]
حق با تو بود می بايست می خوابيدم اما چيزی خوابم را آشفته کرده است
صحرا به صحرا و بهار به بهار دانه دانه بنفشه های وحشی را يک دسته می کردم عشق را چگونه می شود نوشت در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه .... وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش ميدادم که در آن دلی می خواند من تو را او را کسی را دوست می دارم.......
ادامه مطلب [ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:حسین پناهی, ] [ 21:5 ] [ Emily&fa ]
با تو
بی تو
همسفر سايه خويشم وبه سوی بی سوی تو می ايم معلومی چون ريگ مجهولی چون راز معلوم دلی و مجهول چشم من رنگ پيراهن دخترم را به گلهای ياد تو سپرده ام و کفشهای زنم را در راه تو از ياد برده ام ای همه من ککل زرتشت سايه بان مسيح به سردترين ها مرا به سردترين ها برسان
[ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:حسین پناهی, ] [ 21:1 ] [ Emily&fa ]
هيچ وقت هيچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشيدم شبيه نيمه سيبی که به خاطر لرزش دستانم در زير آواری از رنگ ها ناپديد ماند [ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:حسین پناهی, ] [ 10:47 ] [ Emily&fa ]
به ساعت نگاه مي كنم: [ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:حسین پناهی, ] [ 10:39 ] [ Emily&fa ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |